Tuesday, December 12, 2006 2:12 PM
|
زن از شکاف قفل در به داخل انباری نگاه کرد. انبوهی از کتابها که روی هم چیده شده بودند جلوی دیدش را گرفته بود... اما دست شوهرش را میدید که دست رفیق تازه اش را گرفته بود و گویی چیزی در گوشش نجوا میکرد. ناگهان حرکات آنها حالت شدیدی پیدا میکند. به انبوه کتابها برخورد میکنند و دیوار کتابها روی زمین فرو میریزد. زن شوهرش را میبیند که دارد از مردی که تازگی همنشینش شده لب میگیرد. از دیدن ریش و سیبیل شوهرش و مرد که در دهان همدیگر میرود حالت اشمءزاز به زن دست میدهد. همان طور که لب میگیرند شوهر، مرد همنشین را هل میدهد و هر دو روی کتابها می افتند... زن روی برمیگرداند.. قطرات اشک از چشمش سر می خورند پایین. این همان شوهری است که در طی این سالها آن طور در تختخواب سردمزاج بود؟...
-- قسمتی از فیلم «مولانا جلال الدین و شمس تبریزی» (هنوز ساخته نشده)
|
Permalink ▫
|
|
|