must-listen album
Wednesday, August 30, 2006 6:00 PM
"Les triplettes de Belleville" Original Soundtrack
Permalink   


3:17 PM
دوست داريد از يک آهنگ متنفر بشيد؟ به عنوان آلارم موبايل ازش استفاده کنيد.
Permalink   


5:58 AM
يکي از خوبيهاي سايت هاآرتص اينه که زير خبرهاش اجازه ميده خواننده ها نظر بدن و اگر فحش نباشه توي متن ارسالي تون، حتما زير خبر منتشرش ميکنن.

معمولا من خبرهاي مرتبط با ايرانشو ميخونم و گاهي نظر ميگذارم.
چيزي که از خوندن نظرات تا اينجا فهميدم مسلمانان کشورهاي غيرعربي به شدت از ايران حمايت ميکنن. اروپايي ها و مسلمانان کشورهاي عربي هم اکثرا در مناقشه اتمي طرفدار ايران هستن و حتي من چندين مورد ديدم که ميگن اميدوارند ايران بمب اتمي بسازه.
ساکنان اسرائيل و ايالات متحده به شدت ديد منفي و آميخته با نفرت، تحقير و نژادپرستي نسبت به ايران دارند. (مثلا جملاتي مثل ايراني ها ويروس هستند و بايد نابود بشن رو به کرات در نظرات ارسالي اونها ميتونيد ببينيد.)
Permalink   

nostalogia
Tuesday, August 29, 2006 2:42 PM
چند تا نوستالوژي دوران نوجواني:

نميدونم چرا من تو ۱۴ ، ۱۵ سالگي انقدر از نما آهنگهايي که موضوع اعتياد و بدبختي داشتن خوشم ميومد و الان کلي احساس نوستالوژي دارم نسبت بهشون.

۱- نما آهنگ «سياه سفيد» شعر از سهراب سپهري و صداي اصفهاني
يک مرد سيه چرده ي معتادي بود که تصميم ميگرفت ترک کنه. بعد ورزش ميکرد و اينا!
خيلي من اينو دوست داشتم. البته شايد بيشتر به خاطر شعر قشنگش بود.

۲- يک کليپ ديگه که اسمش يادم نيست ولي اونم مال اصفهاني بود. يک مردي بود که چند سال زندان بود و الان آزاد شده بود و عروسي دخترش بود و خجالت ميکشيد بره خودشو نشون بوده... «دخترم من اگر تاريکم غمي نيست! تو به فرداها به روشني بينديش...»

۳- يک جواني بود از بالاي يک ساختمون بلند خودشو مينداخت پايين. بعد همين طور که داشت سقوط ميکرد از پنجره هر يک از خونه ها گذشته ي خودش و ماجراهايي که سرنوشتشو به اينجا کشونده بود ميديد. با موسيقي خداي «لبه تاريکي» اريک کلاپتون.

بقيه:

۴- يک آهنگي بود که هر وقت راديو پيام روشن ميکردي داشت پخش ميکرد. اسم خوانندش يادم نيست. «من زنده بودم اما انگار مرده بودم.. از بس که روزها را با شب شمرده بودم»
عاشق اين اهنگ بودم من!

غير موسيقي:

۵- استقلال!
من يک استقلالي تير بودم. الان هم هستم ولي در همين حد که ۹۰ دقيقه بازي رو ببينم و برم پي کارم.
اون موقع مثلا اگر استقلال جمعه بازي داشت من از شنبه به فکر اون بازي بودم.
هر هفته هم «استقلال جوان» که اون موقع هفته نامه بود ميخريدم و همه مطالبشو ميخوردم.
وقتي استقلال با پرسپوليس بازي ميکرد و ميباخت فرداش خجالت ميکشيدم برم مدرسه و با دوستاي پرسپوليسيم روبرو بشم!
(آره داداش ما انقدر خر بوديم!)
Permalink   

309 - jewbilee
Monday, August 28, 2006 4:26 AM
Chief elder: I want to welcome you all. Though we each come from a different sect of Judaism, on this night of Jewbilee, we all pray to Moses as one. Hineinih kureh leirukeshu. (May all the power of Moses show the way) Now, let us all introduce ourselves.
Elder 1: [with buns on his head] Elder Carn, from the Orthodox synagogue.
Elder 2: [with mustache] Elder Harris, from the Hasidic sect.
Elder 3: Elder Garth, from the synagogue of Anti-Semites.
Chief elder: [cautiously] I don't believe I've heard of the Anti-Semitic sect of Judaism before.
Elder Garth: We're new.
Permalink   


Friday, August 25, 2006 3:29 PM
Smokie - Boat On The River
Permalink   


3:19 PM
من از چهار پنج سال پيش که با وبلاگ آشنا شدم يک يارو بود که اون موقع ۱۴سالش بود و به قول خودش جوانترين خبرنگار دنيا و خيلي کاردرست، و مسلط به ۵ زبان زنده دنيا بود و روزي يک کاميون ميومد در خونشون و دعوتنامه هايي که از دانشگاه هاي خارجي اومده بود خالي ميکرد.
الان ۵ سال گذشته ولي اون آدم هنوز ۱۴ ساله مونده و با اين لقب خود-خوانده سعي ميکنه براي خودش اعتبار کسب کنه.
انگار منفعت بعضي ها توي کوچيک موندن هست!
Permalink   

man is born bad, and society makes him good
3:15 PM
يک مصاحبه اي از تري پارکر ميخوندم حرف جالب زده بود.
گفته بود که ما (يعني خودش و مت استون) اعتقاد داريم اين حرف که آدمها خوب متولد ميشن و جامعه اونها رو بد ميکنه نه تنها درست نيست بلکه برعکسش درسته.
يعني آدمها بد متولد ميشن و جامعه اونها رو خوب ميکنه.

فکرشو که ميکني کاملا درست ميگه. آدم چيزي جز يک حيوان وحشي نيست که جامعه از طريق فشاري که با نرمهاش بهش وارد ميکنه سعي ميکنه اونو اهلي کنه.
Permalink   


Tuesday, August 22, 2006 9:51 PM
دنياي عجيبيه! همه ميخوان همديگرو اسکل کنن.

اين رسانه هاي غربي چند هفته ملتو اسکل کرده بودم که ايران براي اين ۲۲ آگوست رو براي جواب دادن به بسته پيشنهادي انتخاب کرده، چون اين همون روزي هست که پيامبر اسلام معراج کرده و به بيت المقدس رفته. ايران هم در اين روز ميخواد اعلام کنه که بمب اتمي داره و با بمباران اسرائيل به بيت المقدس برسه و جنگ جهاني سوم ميشه و آخرالزمان ميشه و مسيح و مهدي موعود ظهور ميکنن!

اما اسکل کننده ي اعظم همانا کشور عزيزمون بود. جواب ايران به بسته پيشنهادي اين بود: ما آماده مذاکرات جدي هستيم.
يعني قبل از اين مذاکرات شوخي بود!

ايول واقعا.. حال کردم.
Permalink   


Monday, August 21, 2006 4:08 AM
الان بچه ها خبر دادن که رامکال سنجاب نبود بلکه راکون بود.
ولي خوب همشون از يک قماش هستن!
Permalink   


Sunday, August 20, 2006 4:51 PM
بچه که بودم کارتون استرلينگ که تلوزيون نشون ميداد دلم قنج ميرفت که کاشکي منم يک سنجاب داشتم.
امروز يکم تحقيق کردم درباره سنجاب به عنوان پت و واقعا نا اميد شدم. مثل اينکه تا وقتي کوچولو هست و دندون نداره خيلي بامزه هست ولي وقتي بزرگ ميشه خيلي وحشي ميشه و رام شدني هم نيست. با دندوناش هم ميتونه دستت را چنان گازي بگيره که هيچ وقت از يادت نره.
در زمينه ريدمان هم حتي از همستر هم نفهم تره و اصلا ياد نميگيره که هر جايي کثافت کاري نکنه.
خلاصه خيلي ناراخت شدم. ولي در هر صورت شايد يک موقع بگيرم که عقده اي از دنيا نرم.

اينجا مطلب جالبي نوشته دربارشون:
Baby squirrels are the sweetest and cutest things you have probably ever seen. They are so gentle, cuddly and adorable as babies. It's basic human instinct to want to care for such a cute little baby. It's also lots of fun to play with them as babies just like it's fun to play with puppies and kittens. The only problem is when these babies get older, they are not as tame as dogs and cats which have been bred for tameness for centuries. These babies are wild animals with wild instincts. They have been bred to be wild, the opposite of tame, for their own survival.

When squirrels are only six weeks old, it's cute when they climb up your pant leg, sit on your shoulder, wrestle with your hand, try to nibble on your ear lobe. When they are six months old it's a completely different story. Their gentle nibbles turn to painful bites when their teeth are fully grown. When they climb up your pant leg they can leave you bleeding with their now long and sharp claws. They are very smart and need a lot of attention. If you don't give them what they want, they will bite and scratch you because they had no mom to teach them manners. When they become sexually mature they can become even more aggressive, possessive and jealous. They will attack everyone except the main caregiver or maybe even just everyone. This is the time when people generally send them packing by throwing them out the back door. They've had their fun with the cute baby but do not like the wild adult they have become. This is a sure death sentence for them. They will also instantly become a menace to yourself and your neighbors when they get mad and try to physically demand attention. An unsuspecting person will try to kill a squirrel that jumps on him and bites him.
Permalink   


Friday, August 18, 2006 10:25 AM
what do (american) people think about CBS interview with Ahmadinejad?

most of commentors have found him smart and media savvy, and believe "the interview will go a long way towards humanizing him for most Americans."
Permalink   


2:41 AM
Which one is correct?
A- We all lose 21 grams at the exact moment of our death.
B- The last thing you do before you die is crap your pants.
C- Both. (The last thing you do before you die is crap your pants and the crap weighs 21 grams.
Permalink   


Thursday, August 17, 2006 5:30 PM
Which phrase do u like more?
A- They say we all lose 21 grams at the exact moment of our death. --Tagline from the movie: 21 Grams
B- The last thing you do before you die is crap your pants. --Eric Cartman [+]
Permalink   


Wednesday, August 16, 2006 1:54 PM
اين آهنگ که آخراي «بعشي ها داغشو دوست دارن» مرلين مونرو ميخونه خيلي دوست دارم.
با اينکه فيلم کمدي هست ولي اين قسمت خيلي غمناک از کار در اومده.

Marilyn Monroe - I'm Through with Love [From The Movie: Some Like it Hot]
Get it


I'm through with love
I'll never fall again
Said adieu to love
Don't ever call again
For I must have you or no one
And so I'm through with love

I've locked my heart
I'll keep my feelings there
I've stocked my heart
with icy, frigid air
And I mean to care for no one
Because I'm through with love

Why did you lead me
To think you could care?
You didn't need me
For you had your share
of slaves around you
To hound you and swear
with deep emotion and devotion to you

Goodbye to spring and all it meant to me
It can never bring the thing that used to be
For I must have you or no one
And so I'm through with love

I'm through with, baby,
I'm through with love
Permalink   


1:37 PM
صکصي: صکصي به فردي اطلاق مي شود که در نگاه فردي از جنس مخالف، شريک مناسبي براي توليد انساني باشد که از جميع جهات حداقل اندکي برتر از والدين خود باشد.

[فرهنگ لغات من - جلد اول]
Permalink   


1:31 PM
ديروز يک مستندي ميديدم به اسم Stanley Kubrick: A life in pictures
البته حوصله نداشتم و فقط قسمتهاي مربوط به اديسه فضايي و آيز وايد شات رو ديدم.

يک جاش فکر کنم نيکول کيدمن بود که ميگفت کوبريک براش زمان مهم نبود اصلا. يعني براي کارهاش deadline تعيين نميکرد. فقط براش مهم بود که کار اون طوري که مد نظرش هست دربياد حالا هر چقدر ميخواد طول بکشه، بکشه.

و من بسيار منقلب شدم. چون من خودم اين عادت مهلت گذاري رو دارم. يعني ميگم فلان کار بايد تا فلان روز هر جوري شده کامل بشه. ولي الان ميبينم اگر مثل کوبريک کار کنم نتيجه خيلي بهتر خواهد شد.
Permalink   

El Presidente
Sunday, August 13, 2006 1:00 PM
Permalink   


Saturday, August 12, 2006 4:14 PM
يک عده اي از وبلاگنويسا هستن که کلمه انگليسي رو با حروف فارسي مينويسن.
تا اينجاش که خوب چيز مهمي نيست و بيشتر به خاطر گشادي هست که حوصله تغيير زبان کي برد رو آدم نداره و خودمم اينجوري هستم.

مساله اينجاست:
طرف مثلا ميخواد بگه Stephan مينويسه «ستفان» يا ميخواد بگه space مينويسه «سپيس»! بله.. آقا فهميديم لهجه داري. هر کسي که در حد گت ردي کلاس زبان رفته باشه ميدونه که نبايد کلمه اي که اولش s داره يک e غليظ قبلش تلفظ کرد. ولي وقتي اينو با حروف فارسي مينويسي کاملا خوندنش سخت و نامفهوم ميشه چون توي فارسي تا جايي که من خبر دارم هيچ وقت کلمه با حرف ساکن شروع نميشه.
Permalink   


1:57 PM
من نمي فهمم:
۱- چرا توي جنگها همش از کشته شده هاي غيرنظامي (civilian) گفته ميشه. انگار که نظامي ها آدم نيستن. اون بيچاره ها هم دلشون نميخواد برن بجنگن مخصوصا اگر يک تعداد سرباز وظيفه بدبخت باشن. اونا هم خانواده دارن و کسايي که دوستشون دارن و منتظرشون هستن.
۲- چرا مرگ بچه ها انقدر فاجعه جلوه داده ميشه؟ به نظر من مرگ جوانها‌ (آدمهاي بين ۲۰ تا ۴۰ سال) مهمتر هست چون سرمايه بيشتري روشون صرف شده تا به اين سن برسن و تازه بازدهي اقتصادي شون شروع شده. در ضمن بچه ها معمولا آرزو هاي زياد دور و درازي ندارن ولي اونايي که سنشون از ۲۰ گذشته يک برنامه هايي حتما براي زندگيشون دارن و مردنشون خيلي زور داره.
Permalink   


Tuesday, August 08, 2006 5:00 PM
فضای این عکس با فضای اتاق من مو نمیزنه!
Permalink   


2:19 PM
خيلي متنفرم وقتي بمب ميندازن!
Permalink   


Friday, August 04, 2006 5:13 PM
i am a demented perfectionist, and it's killing me.
Permalink   


Thursday, August 03, 2006 5:12 PM
اول يک خبر مهم بدم: امشب (يا در واقع ديشب) مادر نرگس و نسرين به رحمت خدا رفت.

اين چند روز ۲ تا فيلم ديدم:

يکيش Death becomes her.
دليل اينکه فيلمو ديدم اينه که من هر فيلمي که بدونم کوچکترين رفرنسي به مرلين مونرو داشته باشه ميبينم. مثل همين فيلم يا Wonder Boys.
داستان فيلمو ميتونيد تو همين لينکي که دادم بخونيد.
ولي رفرنسش اين بود:
زني که اکسير جواني رو به يکي از زنهاي داستان که بازيگر هست ميده بهش ميگه: «تا ۱۰ سال ميتوني به کارت ادامه بدي. ده سال در اوج زيبايي و بدون کمترين تغيير. ولي بعد از اون قبل از اينکه مردم شک کنن بايد براي هميشه از ديد مردم بري. ميتوني بازنشسته بشي يا ميتوني يک صحنه مرگ ساختگي براي خودت بسازي»
بعدن در يک مهماني که حاضرين اون کساني هستن که از اکسير جواني استفاده کردن، مرلين مونرو رو هم ميبينيم و ميفهميم اونم اين کارو کرده!

فيلم ديگه اي که ديدم: «داستان جک و رز» (با تايتانيک فرق داره!)
يک مرد اسکاتلندي که پول زيادي از خانوادش به ارث برده به امريکا اومده و در يک جاي خيلي خوش آب و هوا ولي پرت و دور از مردم با دختر نوجوانش زندگي ميکنه.
زندگيش کاملا طوريه که به طبيعت آسيب نزنه. برقش رو با آسياب بادي توليد ميکنه. ساندويچ نميخوره. تلوزيون نداره تو خونه و ...
دخترش هم به شدت نسبت بهش علاقه و تعصب داره. وقتي مرد، زن مورد علاقش و دو پسر اون رو مياره خونه که باهاشون زندگي کنه دختره ميزنه به سرش و يک سري کرهاي غيرمنتظره انجام ميده...
Permalink   


Tuesday, August 01, 2006 5:39 PM
برف همه جا را پوشانده بود. دختر از پنجره بزرگ اتاقش بيرون را نگاه کرد. از سفيدي برف ها و امنيتي که گرمي اتاقش بهش ميداد نوعي احساس دلخوشي بهش دست داد.
تصميم گرفت آن روز ژاکت و شلوار قرمزش را بپوشد.
لباسهايش را پوشيد و خودش را در آينه تمام قد برانداز کرد. کمي قربان صدقه خودش رفت و از اتاق خارج شد.
پيرمرد ايدزي را ديد که در آن هواي سرد با شلوارک جلوي پله هاي خانه اش نشسته بود و چشمچراني ميکرد. زن پيرمرد ايدزي چند ماه قبل مرده بود. دختر بي اعتنا به پيرمرد و به آرامي دور شد. پيرمرد کمي دختر را با چشم دنبال کرد. بعد ناگهان مثل اينکه دچار جنون شده باشد دنبال او دويد و وقتي به نزديک او رسيد شلوارکش را پايين کشيد و شروع به شاشيدن روي او کرد.
دختر ذره اي عصباني نشد. حتي نسبت به پيرمرد ايدزي احساس ترحم نکرد. فقط چند لحظه ايستاد تا تصميم بگيرد که به خانه برود و لباسهايش را عوض کند يا مي تواند با همين وضع به دانشگاه برود.
سرانجام مسيرش را کج کرد و به سمت خانه برگشت. پيرمرد ايدزي دوباره روي پله هاي خانه اش نشسته بود و به رهگذران نگاه ميکرد.
تلاش نافرجامش براي جلب توجه آزارش ميداد. هيچ کس نمي دانست او برادر تسوکه است. همان که هميشه نشان مخصوص حاکم بزرگ را با شکوه به آسمان مي برد و فرياد مي زد: ميدانيد چه کسي در مقابل شماست؟ مامور مخصوص حاکم بزرگ ميتي کومان. احترام بگذاريد!
احترام بگذاريد! هه.. احترام.. به فکر فرو رفت. هميشه دوست داشت مورد توجه و احترام باشد. آن موقعها براي نشان دادن علامت مخصوص حاکم بزرگ هميشه با داداش کايکو رقابت داشت.
حالا دخترک حتي حاضر نشده بود به او نگاهي کند يا حتي زير لب فحشي به او بدهد.
هر چه باشد او پيرمرد ايدزي بود!
Permalink   

لینکها:
صفحه اول وبلاگ    بالاترین

لینکدونی:

وبلاگها:

جدیدترین پستها:
از وقتی که دور از خانواده زندگی میکنم به آشپزی و د...     ّFloor Exercise     یکی از چیزهای مورد علاقه ی آدمهای علاقمند به متافی...     Cognitive Dissonance     گوش کنیدمتنش     David Frost: Are you really saying the President c...     چرا از مرگ ندا بیشتر اندوهگین می شویم؟     Hometown GloryRound my hometownOoh the people I’ve...     ENEMY: I don't have to ask. You brought them here....     finger quote    

آرشیو:
May 2005     June 2005     July 2005     August 2005     November 2005     February 2006     March 2006     April 2006     May 2006     June 2006     July 2006     August 2006     September 2006     October 2006     November 2006     December 2006     January 2007     February 2007     March 2007     April 2007     May 2007     June 2007     July 2007     August 2007     September 2007     October 2007     January 2008     February 2008     March 2008     April 2008     July 2008     August 2008     September 2008     October 2008     November 2008     January 2009     April 2009     May 2009     June 2009     November 2009     February 2010     October 2010     May 2012     July 2012     Current Posts