Thursday, February 28, 2008 10:45 AM
آیا ارزش جان یک فلسطینی با ارزش جان یک اسراییلی یکسان هست؟ یک آفریقایی با یک اروپایی چطور و مثالهای دیگه از همین نوع.
جواب ساده دلانه این هست که بله... همه انسانها فارغ از ملیت، نژاد و مذهب برابر هستند.
ولی واقعیت این هست که جان هر انسان همان قدر ارزش داره که خود اون فرد برای جان خودش، community اون فرد برای افرادش، دولت آن فرد برای شهروندانش، ارزش قایل است.
بگذارید یک مثال بزنم. مردی که هر روز زن و بچه شو زیر مشت و لگد سیاه میکنه نمیتونه بره به معلم مدرسه بچه ش اعتراض کنه که چرا به بچه م سیلی زدی، و اگر هم اعتراض کنه جز پوزخندی که بر لب شنوندگان میاره حاصلی نداره.

خوب... حالا میشه توضیحات بیشتری بدم که کلمات کلیدیش هستند عملیات انتحاری، ترجیح آخرت به دنیا، تعداد تصادفهای منجر به مرگ در ایران، رشد نمایی ایدز در کشورهای آفریقایی و ...
Permalink   


10:31 AM
یکی از راه های مرده خوری اینترنتی این هست که آدم بره shared items بقیه رو سابسکرایب کنه. هر روز بدون اینکه بگرده کلی لینک گلچین شده در گوگل ریدرش میبینه.
Permalink   

the princess and the warrior
10:22 AM
الان یک فیلم دیدم به اسم «The Princess and The Warrior» که خیلی حس خوبی بهم داد...
همه چیز فیلم خیلی برام جدید و منحصر به فرد بودن. من تو این چند روز حدود ده فیلم دیدم که این از همشون بهتر بود واقعا. سبک کار تام توکر رو میپسندم و تا حالا هر فیلمی ازش دیدم لذت بردم. اگر یک موقع در یک لیست فیلم دیدینش انتخابش کنید.

این فیلم دو صحنه جالب داشت.
دختر شخصیت اصلی فیلم (فرانکا پوتنته) با یک کامیون تصادف کرد و بعد کامیون که کاملا متوقف شد اون زیر کامیون موند. نمیتونست نفس بکشه و داشت جون میداد. بعد یک مرد رفت زیر کامیون وقتی دید دختره نمیتونه نفس بکشه رفت از تو لیوان یک پسره که داشت آب میوه میخورد نی شو در آورد بعد با نوک چاقو گردن دختره رو سوراخ کرده و نی رو کرد تو گردنش و نفس کشیدنش درست شد (مثل اینکه به این کار میگن tracheotomy). بعد نی هی پر از خون می شد که مرد خونو میمکید و تف میکرد بیرون.. خیلی طبیعی بود این صحنه و واقعا حالمو بد کرد و یک لحظه واقعا چشمم سیاهی رفت ولی دوست داشتم.

همین مرده که به این کمک کرد قبلا زنشو از دست داده بود در یک ماجرایی. بعد شبا خوابشو میدید که اومده تو اتاق و روی صندلی نشسته و میرفت سرشو میذاشت تو دامن زنه ولی در واقع تو خواب راه میرفت و سرشو میذاشت روی بخاری داغ... که برادرش بعد از مدتی متوجه می شد و میومد بیدارش میکرد ولی صورتش می سوخت. خیلی دیدن این صحنه سخت بود ولی اینم دوست داشتم!

Labels:

Permalink   


Sunday, February 24, 2008 1:09 PM
Ernie Kaplowitz: I really want to work for NASA.
Matt Stifler: National Anal Sex Association?
Ernie Kaplowitz: No it's Space Assoc... There's an Anal Sex Association?
Matt Stifler: Oh, yeah, but you've got to be a pro. Wait, there's a Space Association?
Permalink   

Starting gun...
Thursday, February 07, 2008 1:24 PM
Tired of lying in the sunshine staying home to watch the rain
You are young and life is long and there is time to kill today
And then one day you find ten years have got behind you
No one told you when to run, you missed the starting gun...
Permalink   

لینکها:
صفحه اول وبلاگ    بالاترین

لینکدونی:

وبلاگها:

جدیدترین پستها:
از وقتی که دور از خانواده زندگی میکنم به آشپزی و د...     ّFloor Exercise     یکی از چیزهای مورد علاقه ی آدمهای علاقمند به متافی...     Cognitive Dissonance     گوش کنیدمتنش     David Frost: Are you really saying the President c...     چرا از مرگ ندا بیشتر اندوهگین می شویم؟     Hometown GloryRound my hometownOoh the people I’ve...     ENEMY: I don't have to ask. You brought them here....     finger quote    

آرشیو:
May 2005     June 2005     July 2005     August 2005     November 2005     February 2006     March 2006     April 2006     May 2006     June 2006     July 2006     August 2006     September 2006     October 2006     November 2006     December 2006     January 2007     February 2007     March 2007     April 2007     May 2007     June 2007     July 2007     August 2007     September 2007     October 2007     January 2008     February 2008     March 2008     April 2008     July 2008     August 2008     September 2008     October 2008     November 2008     January 2009     April 2009     May 2009     June 2009     November 2009     February 2010     October 2010     May 2012     July 2012     Current Posts