Monday, January 22, 2007 3:21 AM
|
یک بیماری وبلاگی کشف کردم. اسم این بیماری هست «بلاگینگ دژا وو». کسانی که وبلاگ زیاد می خوانند و خودشان هم وبلاگ می نویسند به این بیماری دچار می شوند. به این صورت هست که هر مطلبی که فرد مبتلا میخواهد در وبلاگش ارسال کند احساس میکند که این مطلب را قبلا در یک وبلاگ دیگر خوانده و احساس بی خلاقیت بودن و کپی کار بودن به او دست می دهد.
|
Permalink ▫
|
Saturday, January 20, 2007 2:14 PM
|
دانش آموزان پشت گردن... از جلو نظام... الله اکبر خبر دار... خامنه ای رهبر خوب نبود.. بلندتر... پشت گردن وایسا. دستها پشت کمر. از جلو نظام... (کمی بلندتر از قبل) الله اکبر بد نبود.. میخوام خبردار که گفتم صداتون تا مدرسه دخترونه هه بره شیشه هاشونو بلرزونه ها... خبرداررررر... (بچه ها با حداکثر توان) خامنه ای رهبر خوب بود... پشت گردن وایسید. دستا پشت کمر. کلاس ۱.۱ راه بیفت سر کلاس.
|
Permalink ▫
|
Thursday, January 18, 2007 4:00 PM
|
با این پست کاملا موافقم. به نظرم باید تغییر پایتخت را از الان به یک خواسته عمومی تبدیل کنیم تا در انتخابات بعدی به عنوان دغدغه کاندیداها مطرح بشه. این طوری هم ما یک نفس راحت می کشیم هم یک شهر دیگه از مزایای پایتخت بودن بهره مند میشه. البته خوب هزینه داره. انتقال پایتخت آلمان از بن به برلین حدود ۱۰ میلیادر دلار هزینه داشته. برای ایران هم نباید از این مقدار بیشتر بشه و وقتی ۱ میلیاد دلار به عراق وام دادن پس ۱۰ میلیارد دلار برای انتقال پایتخت هم باید داشته باشن.
|
Permalink ▫
|
Sunday, January 14, 2007 3:09 AM
|
کتاب «۵۰۴ واژه مطلقا ضروری انگلیسی» کتاب خوبی است.
|
Permalink ▫
|
3:07 AM
|
این ژست indie بودن هم از اون چیزهای حال به هم زن معاصر هست. یارو میره طرفدار یک سری بند میشه که به جز اعضای خود اون بند و عمه جانشون هیشکی اصلا از وجودشون خبر نداره. فقط برای اینکه ثابت کنه چقدر با بقیه فرق داره و بقیه چقدر سطحی و احمقن و اون چقدر باهوشه. حالا جالبه اگر همین بند معروف بشه و دو بار ام-تی-وی باهاشون مصاحبه کنه سریع میگه اه اه اینا چقدر sellout هستن و من دیگه از اینا خوشم نمیاد!
|
Permalink ▫
|
Saturday, January 13, 2007 3:14 PM
|
توی چند قسمت قبل باغ مظفر یک جاش بود که برای اینکه گلمراد (یک دهاتی استریوتیپیکال) رو خر کنن، براش mp3 player بردن ولی گلمراد گفت که اینا قدیمی شده و از زیر پیژامش یک iPod درآوردو گفت خودم ۸۰ گیگابایتی شو دارم. داییم برام آورده.
استفاده از مسایل روز و پاپ کالچر در سریالهای طنز خیلی خوبه و به بامزگیشون اضافه میکنه. نویسنده های این مجموعه تا جایی که میدونم سریالهای خارجی رو میبینن (یادمه یکیشون یکبار در مصاحبه ای در مورد فرندز صحبت کرده بود) و خوب تاثیر گرفتن.
در ضمن فکر کنم اولیم باره که در یک سریال ایرانی در صدا و سیما فحشهای رکیک داده میشه و صداش bleeped out میشه... من یادم نمیاد قبلا همچین چیزی. شاید هم بوده.
|
Permalink ▫
|
Thursday, January 11, 2007 5:04 AM
|
این مقاله و کامنتهاشو بخونید. مخصوصا کامنتهاش. خیلی جالبه.
|
Permalink ▫
|
4:25 AM
|
الان دو تا چیز آزارم میده... یکیش اینه که هودر گفته دیگه نباید انتظار کارای حرفه ای ژورنالیسیتی ازش داشته باشیم. شنیدن چنین حرفی از زبان کسی که در افشای ماجراهایی مثل واترگیت و ایران کنترا نقش داشته خیلی برام غمگین کننده بود.
|
Permalink ▫
|
Wednesday, January 10, 2007 3:17 PM
|
پناه میبرم به هر چی پناه دهنده باشد از شر نژاد سامی (عرب و جهود)
|
Permalink ▫
|
3:02 PM
|
صدای شارون دن آدل (ویتین تمپتیشن) واقعا مو به تن من راست میکنه... واقعی ها... یعنی قشنگ دیدم موهای دستم سیخ شد!
پی نوشت: الان میخواستی کامنت بذاری «خوبه جای دیگه ایت سیخ نشد».. درست میگم؟
|
Permalink ▫
|
2:34 PM
|
میدونید اگر آخرتی بود دلم میخواست چجوری باشه؟ یک سینمای خیلی خیلی بزرگ بود که همه آدمها از بنی بشر تا آخرین آدم توش میشنستن و هر روز فیلم زندگی کامل یک آدم از لحظه تولدش تا مرگش پخش می شد و همه تماشا میکردن. بعدش خدا به همراه چند تا از فرشته ها و پیامبرا زندگیشو نقد میکردن و اینکه چطور به این راهها کشیده شد و اشتباهاتش چی بوده و این جور چیزا.
الان مهمترین مساله م اینه که این فیلم زاویه دید و راویش چطوری باید باشه؟ از چشم فرد ببینیم یا سوم شخص یا اینکه مرتب دوربین بین خود فرد و اتفاقات و آدمهای اطرافش سوییچ کنه؟
|
Permalink ▫
|
Saturday, January 06, 2007 4:15 PM
|
عقده های من:
دلم میخواد انقدر حالیم باشه که یکی که میخواد باهام بحث کنه حرفاش که تموم شد یک جوری نگاهش کنم که یعنی من در ۵ سالگی به این نتایج رسیده بودم.
دلم میخواد انقدر کاردرست باشم که همیشه چند تا خایه مال دنبالم باشن و هر حرفی که میزنم یادداشت کنن و تک تک جمله های من جزو favorite quote شون باشه و به عنوان status یاهو مسنجر و blast یاهو ۳۶۰ از جملات نغز من استفاده کنن.
دلم میخواد بچه معروف باشم ولی نه از نوع زرد که همه بشناسنم مثل گلزار مثلا. بلکه از نوعی که فقط اقشار خاص و روشنفکر جامعه منو بشناسن. بعد هر وقت میرم رستورانی جایی بیان ازم امضا بگیرن. بعد دخترها بیان بهم شماره بدن و من با لبخند بگیرم و وقتی دور شدن مچاله کنم بندازم تو سطل آشغال که یعنی من خیلی کول و «آی دنت کر» هستم و بعد اونی که همراهمه بگه بابا تو دیگه کی هستی!
دلم میخواد آخر پولدار باشم و یک mansion با یک معماری منحصر به فرد داشته باشم. ولی خیلی متوسط بگردم. بعد اونایی که فکر میکنن من خیلی متوسطم یک روز متوجه بشن که چقدر مایه دارم و بگن: «بابا عجب آدم متواضع و عجیبی هست این امیر...»
|
Permalink ▫
|
12:49 PM
|
اینو هم به مثالهای قوانین مورفی اضافه کنید: داری فیلم میبینی از اول تا آخرش حتی دو تا نامحرم همزمان با هم در صحنه حضور ندارن. بعد یکی وارد اتاقت میشه یک دفعه زن و مرده یک لب غلیظ میگیرن و ولو میشن رو تخت و بی ناموسی میکنن و اونی که وارد اتاق شده فکر میکنه داشتی پورنو نگاه میکردی!
|
Permalink ▫
|
Thursday, January 04, 2007 4:56 AM
|
Another sunny day, I met you up in the garden You were digging plants, I dug you, beg your pardon I took a photograph of you in the herbaceous border It broke the heart of men and flowers and girls and trees
Another rainy day, we're trapped inside with a train set Chocolate on the boil, steamy windows when we met You've got the attic window looking out on the cathedral And on a Sunday evening bells ring out in the dusk
به نظر من خیلی قشنگه تصویرسازی های متن این آهنگ... خود آهنگ چیز معمولی است ولی عاشق لیریکسش شدم.
|
Permalink ▫
|
|
|