Sunday, June 10, 2007 12:28 PM
|
دخترک برای اجرای رسیتال آماده می شود ولی آنقدر اضطراب دارد که اسهال گرفته و از اینکه ممکن است نتواند حاصل تمرینات شدید چند ماهه اش را نشان دهد نگران است. پسر به سمت او می رود و با او شوخی میکند و بهش دلگرمی میدهد و او را به سمت پیانو اش می برد و خودش هم یک صندلی می آورد و کنارش می نشیند. دختر به خوبی شروع به نواختن می کند. معلم پیانوی میان سال آنها آن طرف ایستاده و آنها را می نگرد. پسر قبلا چند بار به معلم ابراز علاقه کرده ولی با واکنش سرد او روبرو شده. معلم پیانو کاملا خونسرد به نظر می رسد. بعد از مدتی از سالن خارج می شود و به رختکن می رود. یک روسری از جالباسی ها بر میدارد، یک شی شیشه ای در آن میپیچد و با کفشش شیشه را خرد میکند. بعد پالتو دخترک را پیدا میکند و خرده شیشه ها را در جیب آن میریزد و به سالن برمیگردد. بعد از پایان اجرا، پسر و معلم مشغول صحبتند و دخترک خوشحال از اجرای موفق خود، در میان دوستان و خانواده اش آماده رفتن می شود. چند لحظه بعد صدای جیغش بلند می شود و دست خون آلودش را از جیبش بیرون می آورد. معلم به پسر میگوید من تحمل دیدن خون را ندارم. تو برو پیشش. به حمایتت احتیاج داره. ...
این قسمتی از فیلم «معلم پیانو» بود. فیلمی نامتعارف که صحنه های bizarre زیادی دارد ولی با این حال از نظر روانشناسی شخصیتها و مخصوصا خود معلم پیانو فوق العاده است. فیلم بر اساس رمانی از الفریده یلینک -بزنده نوبل ادبیات- و به کارگردانی میشل هانکه ساخته شده. توصیه می شود.
|
Permalink ▫
|
6:40 AM
|
خوشبختانه محل زندگی و جاهایی که رفت و آمد میکنم طوری هست که شاید سالی دو سه بار از کنار برج گلدیس رد بشم ولی همین دو سه بار کافیه که بخوام هر چی خوردم بالا بیارم. واقعا آدم باید چقدر جواد و تازه به دوران رسیده باشه که همچین مزخرفی طراحی کنه و احتمالا کلی هم با طرح خودش حال کنه. خیلی دوست دارم آرشیتکتش را ببینم. شرط میبندم موهای تقریبا بلندی دارد که روغن ازشان می چکد، یک عینک آفتابی با فریم طلایی، ابروهای کلفت و ریش و سیبیل سه تیغه، دستمال گردن قرمز با گلهای سفید، پیراهن زرد، کت و شلوار با راه راه های عمودی زرشکی و کرم و یک کفش چرمی نوک تیز قهوه ای که برق می زند.
|
Permalink ▫
|
|
|