The survivor - Part 1
Tuesday, March 20, 2007 2:06 PM
|
نمی دانم ساعت چند است. ولی میدانم خیلی خوابیده ام. از نور آفتابی که به اتاقم می تابد حدس میزنم ساعت حدود ۱ یا ۲ ظهر باشد. بالاخره اراده میکنم از تخت بلند شوم. ساعت مچیام را از توی کمد برمیدارم و نگاه میکنم ساعت ۳:۳۰ است. در اتاقم را باز میکنم و بیرون میروم. سکوت محض در خانه برقرار است. نه از داخل و نه از خارج خانه صدایی به گوش نمی رسد. به اتاق مامان بابا میروم. خوابیده اند. عجیب است. هر دو الان باید سرکار باشند. اهمیتی نمیدهم. میروم سر یخچال. هیچ چیز آماده ای آنجا نیست و حتی کسی بسته های شیر را در پارچ خالی نکرده است. با عصبانیت از تنبلی مادر و پدرم در اتاقشان را باز میکنم. با صدای بلند: مامان.. مامان... نه اون و نه بابام عکس العملی نشون نمیدن. مامانم را تکان میدم. بازم عکس العملی نشون نمیده. انگشت اشاره ام را زیر بینی اش میگیرم. نفس نمی کشد. همین کار را با پدرم میکنم. او هم نفس نمیکشد. به شدت هول میکنم و به نفس نفس زدن می افتم. به اتاق خواهر و برادرم سر میزنم. آنها هم خوابیده اند. و.. در واقع مرده.
یعنی چه اتفاقی افتاده؟ چنین مرگ بی سر و صدایی احتمالا نتیجه گاز گرفتگی است... پس چرا من زنده مانده ام؟ چون در اتاقم بسته بوده؟ در اتاق خواهر و برادرم هم بسته بوده پس چرا آنها هم مرده اند؟ اه.. نه.. این نیست. چوت اصلا بوی گاز نمی آید. اصلا نکند خود من هم مرده ام. به اتاقم برمیگردم و به تختم نگاه میکنم ببینم شاید جسدم آنجا مانده و من روحم هستم که دارم در خانه میگردم... ولی نه.. خوشبختانه خودم زنده ام. چکار باید کنم؟ تلفن را بر میدارم تا به اورژانس زنگ بزنم. شماره اورژانس را نمیدانم. به جایش به ۱۱۸ زنگ میزنم. بعد از ۲ بوق صدایی میگوید «راهنمای شماره ۱۴۳...» بعد از این صدای ضبط شده، دیگر صدایی نمی آید. چند بار میگویم الو... جوابی نمی آید.
باز توجهم به سکوت مطلقی که حکمفرماست جلب می شود. چرا از بیرون هیچ صدایی نمی آید؟ از پنجره اتاقم، در طبقه ۱۰ بیرون را نگاه میکنم. خدای من... هیچ آدمی بیرون نیست. فقط در اتوبانی که در میدان دیدم است دو اتومبیل هستند که یکی به صورت کج وسط اتوبان پارک است و دیگری به نظر میرسد بعد از برخورد با جدول متوقف شده است.
چه اتفاقی افتاده است؟ به سرعت از خانه بیرون میروم و به در همسایه بغلی میکوبم. اسمشان را نمیدانم و فقط تا حالا چند باری زوری جواب سلامشان را داده بودم. آیا انها هم مرده بودند؟ ظاهرا بله. و بقیه همسایه ها نیز هم.
با گذاشتن این اتفاقات ساده کنار هم یک نتیجه میشد گرفت: همه مرده بودند. یا دقیقتر همه کسانی که در نزدیکی من بودند. سه سوال بزرگ برایم بوجود امد: ۱- چه اتفاقی افتاده است؟ ۲- شعاع مرگ چقدر بود؟ اطراف من؟ تهران؟ ایران؟ خاور میانه؟ آسیا؟ کره زمین؟ ۳- چطور من زنده مانده ام؟
(ادامه دارد...)
|
Permalink ▫
|
|
|