Friday, July 27, 2007 3:17 AM
|
معمولا وقتی بهمون میگن ۱۰۰۰ سال پیش فلان اتفاق افتاده خیلی برامون دور و ناملموس هست. حالا فرض کنید مادر ما در ۲۵ سالگی ما رو زاییده، و مادربزرگمون در ۲۵ سالگی مادرمونو و به همین ترتیب برگردیم عقب. در این صورت با زنجیره ای که فقط ۴۰ حلقه داره به ۱۰۰۰ سال پیش وصل میشیم. حالا خیلی نزدیک تر به نظر می رسه.
|
Permalink ▫
|
3:03 AM
|
دوست دارم بدونم اینهایی که همه مسیر را می دوند، در جهتی که پله برقی حرکت می کند خودشان هم راه می روند و موقع رانندگی همش گاز می دهند و لایی می کشند، در نهایت چند دقیقه نسبت به کسی که همه مسیر را با آرامش و بی خیالی رفته زودتر می رسند.
|
Permalink ▫
|
Friday, July 20, 2007 7:32 AM
|
دو تا فیلم تازگی دیدم.
یکیش The Queen در شرایطی که تونی بلر به تازگی نخست وزیر شده، پرنسس دایانا در فرانسه میمیره. ملکه الیزابت (با بازی خیلی خوب هلن میرن) ولی حاضر نمیشه پیام تسلیتی بده و این باعث میشه مردم که به شدت ناراحت هستن و جلوی کاخ های سلطنتی را به خاطر دایانا پر از دسته های گل کردن، از دست ملکه حسابی عصبانی بشن. تونی بلر سعی میکنه ملکه را متقاعد کنه که در جمع کردم حاضر بشه و تسلیت بگه. بالاخره ملکه که از نظرسنجی هایی که نشون میدن محبوبیتش به شدت کاهش پیدا کرده شوکه شده، تسلیم میشه. فیلم خوبی هست و بعضی تصاویرش هم مستند هستند. نشون میده که ملکه بودن اون قدرها که به نظر میرسه راحت نیست. کلا خانواده سلطنتی انگلیس به عنوان یکی از قدیمی ترین خانواده های سلطنتی باقی مانده در جهان موضوع جالبی برای اکثر مردم دنیاس و یکی از جاذبه های توریستی انگلیس هست.
فیلم دیگه نامزدی خیلی طولانی ... ماتیلدا (اودری توتو) یک نامزد داره که خیلی همدیگرو دوست دارن اما به خاطر جنگ جهانی دوم باید بره بجنگه. پسره به دست خودش شلیک میکنه تا به برش برگردونن اما برعکس به خاطر خودزنی به اعدام محکوم میشه. تا اینجای قصه برای ماتیلدا مشخصه اما بعدش معلوم نیست چی شده. آیا اعدام انجام شده یا نامزدش جون سالم به در برده یا بعدا در صحنه جنگ یا به شکل دیگری کشته شده... ماتیلدا کاملا امیدواره که بتونه نامزدش را زنده پیدا کنه و در این مورد تحقیق میکنه.
فیلم خوبیه فقط خیلی طولانیه (۲ ساعت و ۱۰ دقیقه) و یکسره دیدنش سخته. در ضمن مشترک بودن اکثر بازیگراش با امیلی باعث میشه به خاطر ذهنیتی که از اون شخصیتها داریم شخصیتهای جدید برامون به آسانی هضم نشن. نامزدی خیلی طولانی در فیلمهای عامه پسند
|
Permalink ▫
|
The Survivor - Part 12
Thursday, July 19, 2007 1:28 PM
|
هنوز هضم آنچه اتفاق افتاده بود برایم ممکن نبود. گیج و منگ از حقایقی که برایم آشکار شده بود به خواندن ادامه دادم: شاید سوالات بعدیت این باشد که چرا ما بازگشته ایم، چرا جان همه انسانها را گرفته ایم و تو چه مزیتی داشته ای که استثنا شده ای؟ بعد از گذشت یک میلیون سال ما برای ادامه مسیر خود به سوی دانش به عنصر دیگری به نام ژرمانیوم نیاز پیدا کردیم. این بار اما شما انسانها نمی توانستید به عنوان رباتهای بیولوژیک در خدمت ما باشید بلکه طبق پیشبینی ما، مغرور از دانش ناچیز خود قصد جنگیدن با ما را می کردید. در آن صورت نه تنها همه شما کشته می شدید بلکه زمین نیز در اثر انفجار های هسته ای آلوده می شد و کار ما را برای استخراج و انتقال ماده مورد نیاز خود دشوارتر و با تاخیر همراه می کرد. از این رو تصمیم گرفتیم قبل از اینکه اتفاق ناخوشایندی رخ دهد زندگی ساکنان زمین را بگیریم. اکنون که این نوشته ها را می خوانی، ما و تجهیزاتمان در حال استخراج ژرمانیوم از نقاط مختلف کره زمین هستیم.
ما به سادگی از طریق ارسال امواج الکترومغناطیسی با طول موج خاصی که باعث اختلال ناگهانی در ارتباط مغز وسایر اعضای بدن انسان می شود این کار را انجام دادیم. ۴۰ فرستنده که ۴۰ گوشه زمین را پوشش می دهند ۶ ماه پیش این امواج مرگبار را به سمت زمین ارسال کردند و چند روز پیش این امواج به زمین رسیدند و کار خود را انجام دادند. اطمینان داشته باش که خانواده ات و بقیه ساکنان زمین به آسان ترین و بی درد ترین صورت ممکن جان خود را از دست دادند. مرگ ایده آلی که اگر به زندگی خود ادامه می دادند ممکن بود هرگز به دست نیاورند.
اما چرا تو استثنا شده ای؟ ما قصد نابود کردن کامل نوع بشر را نداشتیم و به همین دلیل شیوه ای برای گرفتن جان ساکنان زمین پیدا کردیم که معدودی فرصت ادامه زندگی را پیدا کنند. به خودت نبال. این انتخاب کاملا به صورت تصادفی انجام گرفته است. ۱۱مرد و ۸ زن از نژادهای مختلف و از نقاط مختلف زمین شانس بقا پیدا کرده اند: آنهایی که به صورت تصادفی در نقاطی قرار داشته اند که فرستنده های ما به عمد آنها را پوشش نمی داده اند.
با این حال ما اختیار هیچ یک از شما را برای انتخاب راه ادامه زندگی خود سلب نمی کنیم. هر یک از شما ۳ انتخاب در پیش رو دارد: ۱- تشکیل یک جامعه کوچک در کنار سایر زنده ماندگان. در صورت انتخاب این گزینه، ما تو را به جزیره ی زیبا و خوش آب و هوایی که برای سکونت این جامعه در نظر گرفته ایم انتقال می دهیم. ما در زندگی شما در آنجا هیچ دخالتی نخواهیم کرد. بعد از بازگشت ما به سیاره خود، شما می توانید هر جای زمین که خواستید اقامت کنید. ۲- کمک به ما در انجام کارهایمان در زمین و پس از آن برگشتن به همراه ما به سیاره ما و البته نه برای گردش. نگران نباش ما آنجا نیازی به برده نداریم اما برای ادامه زندگیت باید خودت را با شرایط زندگی ما وفق بدهی. ضمن اینکه ممکن است به دلیل بعضی تفاوتها میان محیط سیاره ما و زمین، با مشکلات پیش بینی نشده ای در وضع سلامتی ات روبرو شوی و حتی چند روز هم نتوانی زنده بمانی. در صورت انتخاب این گزینه تو را به یکی از معادن منتقل میکنیم تا در کنار بقیه رباتها و کارگران در کار استخراج مشارکت کنی. ۳- ادامه زندگیت به تنهایی و به هر شکلی که مایل هستی. در این صورت ما هیچ کاری با تو نخواهیم داشت هرچند به تو اخطار میکنیم بقای تو در این شرایط دشوار و کوتاه خواهد بود.
برای انتخاب یک شبانه روز فرصت داری. بعد از آن می توانی با لمس کردن گزینه مورد انتخاب خود ما را باخبر کنی تا اقدام لازم را انجام دهیم.
این نامه را با پاسخ به سوال دیگری که شاید فکر کنی ما جوابش را میدانیم تمام میکنیم. سوال اینست: آیا خدایی وجود دارد؟ ما از شما بسیار هوشمنتدتریم، صدها هزار سال زودتر از شما حیات را آغاز کرده ایم و به مرزهایی از دانش رسیده ایم که برای شما قابل درک نیست اما هنوز به پاسخ این سوال دست نیافته ایم. در بین ما نیز برای پاسخ این سوال دو دستگی وجود دارد هرچند به کلی وجود یا عدم وجود خدا برای ما مساله مهمی نیست. ما در طول میلیونها سال حیات هوشمند اثری از یک وجود خارجی که شرایطی داشته باشد که آنرا خدا بنامیم نیافته ایم با این حال وجود پدیده هایی که امکان تصادفی بودن آنها ناچیز است باعث شده است تا وجود او را به کلی منکر نشویم. شاید همانطور که ما نسبت به شما بسیار برتریم موجودات دیگری هم همین برتری را نسبت به ما داشته باشند و موجودی که از همه گونه ها هوشمندتر است همان خدا باشد.
منتظر تصمیمت هستیم.
(ادامه دارد)
|
Permalink ▫
|
در ستایش بیخیالی
Monday, July 09, 2007 4:05 AM
|
لبوفسکی کهنه سرباز جنگ ویتنام، مرد فوقالعاده بیکار و بیعاری است که ترجیح میدهد او را the dude صدا بزنند. او به جز بولینگ بازی کردن با دو دوستش، موسیقی گوش دادن در حالی که کف اتاق دراز کشیده، مصرف مواد مخدر، آبتنی کردن در وان و خوردن فستفود کار دیگری ندارد. یک روز چند خلافکار که او را با لبوفسکی دیگری که میلیونر است اشتباه گرفته اند وارد خانهاش میشوند. ولی وقتی از وضع مفلسانه اتاقش متوجه میشوند او لبوفسکی مورد نظرشان نیست، از لجشان روی فرش اتاقش ادرار می کنند. لبوفسکی که فرشش را خیلی دوست دارد لبوفسکی میلیونر را پیدا میکند و از او میخواهد چون به خاطر او روی فرشش ادرار کردهاند به او خسارت بدهد. این مقدمهای میشود تا لبوفسکی درگیر ماجراهای عجیب و غریبی بشود...
«لبوفسکی بزرگ»، در سال ۹۸ توسط برادران کوئن ساختهشده. شخصیتسازیهای کمنظیر و نوآورانه این فیلم از جمله خود the dude، دوستش والتر که یهودی زاده نشده اما به واسطه ازدواج با یک زن یهودی به یک یهودی مقید تبدیل شده، همتیمی کمحرف و خجالتی آنها در تیم بولینگ، پوچگرایان که «به هیچ چیز اعتقاد ندارند»، اصالتاً آلمانی و در کار تولید فیلم پورنو و گروگانگیری هستند، زن جوان و بیبندوبار لبوفسکی میلیونر، دختر لبوفسکی میلیونر که یک فمینیست با عقاید عجیب است و... ، به همراه خط داستانی جنایی مرموزانه، آنرا به اثری کلاسیک در ژانر کمدی تبدیل کرده است. فیلمی سرخوشانه در ستایش بیخیالی و آسودگی خاطر.
|
Permalink ▫
|
Sunday, July 08, 2007 2:35 PM
|
مطلبم نمیاد دیگه. الان کلی فکر کردم که یک چیزی بنویسم ولی هیچی. اگر مثل چند سال قبل بودم یک تابلو میزدم که تعطیل شد و کامنتدونی را هم باز میذاشتم که ملت نازمو بکشن! ولی الان دیگه این قرتی بازیا از ما گذشته. اگر چیزی به ذهنم اومد حتما میام مینویس. فعلا از لینکدونی استفاده کنید.
|
Permalink ▫
|
|
|