people who live in your head
Sunday, September 09, 2007 8:27 PM
ما انسانها جدا از دنیای واقعی، یک دنیا هم در ذهن خود داریم.
بعضی می گویند جز در ذهن ما دنیایی وجود ندارد. من فرض می کنم یک دنیای خارجی مستقل وجود دارد و ما با حواس پنجگانه خود اطلاعاتی از این دنیا میگیریم و یک نسخه کمابیش مشابه از دنیای واقعی در ذهنمان می سازیم و نگه می داریم. قبل از هر تصمیم و عملی، ما انجام آنرا در این دنیای ذهنی شبیه سازی میکنیم و پیامدهای آنرا می سنجیم.
یکی از پیچیده ترین بخش های این انتزاع، انتزاع آدمهاست. ما با هر آدمی که روبرو می شویم یک مدل از او در ذهنمان می سازیم.
این مدل مثل همه مدلها یک برداشت ساده شده از واقعیت آن فرد است.
خودتان را مثل شخصیت اصلی فیلم ترمیناتور تصور کنید که یک نفر را میبینید و یک اسکن سریع از چهره و بدن او میگیرید. برای شروع حتی لازم نیست چهره و قد و بالای او را اسکن کنید. یک شناسه یاهو مسنجر هم برای شروع کافیست!
حالا هرچقدر آن فرد به هر دلیلی برای ما مهمتر باشد، مغز ما سعی میکند پیچیدگیهای مدل را افزایش دهد و مدل را به واقعیت فرد نزدیک کند.
شاید هدف مغز از این کار این باشد که بتواند اعمال آن فرد را بهتر پیش بینی کند تا بتوانیم رفتار و واکنشهای خود را در برابر او طوری تنظیم کنیم که به حداکثر مطلوبیت دست یابیم.
اما مشکل این است که معمولا اطلاعات زیادی نمی توانیم از درون افراد بدست آوریم. ما هر آدمی را تا جایی می توانیم بشناسیم که خودش بخواهد به ما بشناساند و تازه این اطلاعات نیز ممکن است گمراه کننده باشند.
اینجاست که مغز برای کامل کردن مدلش از فرد شروع به تقلب میکند. مغز هر چیزی که راهی برای فهمیدنش وجود ندارد، با اطلاعاتی که خودش انتخاب میکند پر میکند.
اینکه چه اطلاعاتی انتخاب شوند بستگی به نوع رابطه شما با آن فرد دارد. مثلا اگر عاشق کسی باشید، مغز جاهای خالی مدل را با ایده آلهای شما پر خواهد کرد. مثلا اگر فقط با دیدن چهره کسی عاشقش شده اید، مغزتان صفات باهوش، متمول، سالم، خوش صحبت، مهربان و ... را به او نسبت خواهد داد.
همچنین مغز از تعمیم الگوها و تجربیاتی که قبلا بدست آورده نیز برای پر کردن جاهای خالی استفاده میکند. اگر قبلا خانمی با چهره مشابه با شما خوشرفتاری کرده این ویژگی را به مدل فعلی نیز تسری میدهد.
گاهی این الگوها ممکن است شخصا تجربه نشده باشند و در نتیجه القا جامعه ایجاد شده باشند. مثل عقیده قدیمی مبنی بر بدجنس بودن افراد با چشم رنگی.

هرچه در تکمیل این مدلها به تخیل آزادی عمل بیشتری داده شود، مدل با واقعیت فاصله بیشتری میگیرد طوری که دیگر رفتارهای فرد اصلی را شبیه سازی نمی کند. اینجاست که ممکن است در تصمیم گیری های مرتبط با آن فرد دچار اشتباهات فاحشی شوید.

این مدلها مثل موجودات زنده مستقل در ذهن ما زندگی میکنند.
شاید برایتان اتفاق افتاده باشد که دیالوگی با یکی از آنها داشته باشید. مثلا فردی که پولی از شما قرض کرده و حالا فراموش کرده. شما در ذهن خود برخورد با او را شبیه سازی میکنید. به مدل او میگویید که پول شما را پس بدهد و مدل پاسخ میدهد چنین چیزی را به یاد نمی آورد. بعد از چند دقیقه وقتی به خودتان می آیید میبینید چنان دندانهایتان را به هم فشار می دهید و مشتتان را گره کرده اید که انگار او همینجا حضور داشته است.

عشاق فعالترین و پراشتباه ترین سازندگان مدلهای ذهنی هستند. آنها علاوه بر اینکه به تخیل در ساخت مدل بال و پر زیادی میدهند، اطلاعات نامطلوب دریافت شده در مورد معشوق را نیز فیلتر میکنند و به مدل راه نمی دهند. نتیجه ابرانسانی است که با واقعیت فرد تفاوت های فراوانی دارد.
عشاق در یک دیالوگ همیشگی با مدل معشوق خود هستند. اتفاقات روزمره را برای او تعریف میکنند، با او جملات عاشقانه رد و بدل میکنند و حتی برای کارهای خود از او نظر می خواهند.

رویا یکی از جاهاییست که این مدلها کاملا عرصه جولان پیدا میکنند. در واقع در خواب این مدلها عینیت می یابند و مثل روباتهایی که شما از قبل برنامه ریزی شان کرده اید که در چه موقعیتی چه کاری انجام دهند و چه بگویند (ولی شما نمی خواهید این برنامه ریزی را به یاد بیاورید و دوست دارید فرض کنید رفتار آنها مستقل و در اراده خودشان است... با خود فکر میکنید این روح اوست که به خوابتان آمده!) ، در کنارتان راه می روند، حرف میزنند و در اتفاقات رویا با شما سهیم می شوند.
Permalink   

لینکها:
صفحه اول وبلاگ    بالاترین

لینکدونی:

وبلاگها:

جدیدترین پستها:
brain inertia     Orgasmo     وقتی از یکی خداحافظی میکنم دوست ندارم همون روز دوب...     The Nobel Prize-winning physicist (and atheist) St...     معمولا وقتی بهمون میگن ۱۰۰۰ سال پیش فلان اتفاق افت...     دوست دارم بدونم اینهایی که همه مسیر را می دوند، در...     دو تا فیلم تازگی دیدم.یکیش The Queenدر شرایطی که ت...     The Survivor - Part 12     در ستایش بی‌خیالی     مطلبم نمیاد دیگه. الان کلی فکر کردم که یک چیزی بنو...    

آرشیو:
May 2005     June 2005     July 2005     August 2005     November 2005     February 2006     March 2006     April 2006     May 2006     June 2006     July 2006     August 2006     September 2006     October 2006     November 2006     December 2006     January 2007     February 2007     March 2007     April 2007     May 2007     June 2007     July 2007     August 2007     September 2007     October 2007     January 2008     February 2008     March 2008     April 2008     July 2008     August 2008     September 2008     October 2008     November 2008     January 2009     April 2009     May 2009     June 2009     November 2009     February 2010     October 2010     May 2012     July 2012     Current Posts