The Survivor - Part 11
Thursday, May 17, 2007 12:55 PM
|
صبح زود از خواب بیدار شدم. آفتاب ملایمی به داخل اتاقم می تابید. پنجره را باز کردم. نسیم خنکی می آمد. شرایطی ایده آل برای شروع یک سفر خوب. صبحانه خوردم، وسایلی که قبلا به ماشین منتقل نکرده بودم در کوله پشتی ام جا دادم و آماده رفتن شدم. قبل از رفتن یکبار دیگر خانه را نگاه کردم. باور کردنی نبود که تا همین چند روز پیش یک زندگی عادی در این خانه داشتم و حالا به سوی سفری با مقصد نامعلوم ترکش میکردم. این چند روز به اندازه سالها بر من گذشته بود.
از پله ها پایین رفتم و به طرف پارکینگ پشت ساختمان که ماشین را پارک کرده بودم حرکت کردم. وای... خدای من! این دیگر چیست؟ نزدیک بود قلبم از حرکت بایستد. یک لوح بزرگ در کنار ماشینم قرار داده شده بود. در حالی که از شدت هیجان یخ کرده بودم و می لرزیدم به اطرافم نگاه کردم تا کسانی که آنرا آنجا قرار داده اند یا اثری ازشان پیدا کنم. چیز غیرمعمولی وجود نداشت.
به لوح نزدیک شدم و لمسش گردم. مکعب مستطیلی بود با ارتفاع حدود ۳ متر، طول ۱ متر و عرض حدود ۲۰ سانتیمیتر که محکم روی زمین عمود شده بود. به رنگ فلز تیتانیوم و سطحی فوق العاده صاف وصیقلی ولی بدون هیچ گونه انعکاس نور و خاصیت آینه ای. لبه هایش انحناهای فوق العاده ای داشت و رویش نوشته هایی به رنگ کرم وجود داشت. وای! نوشته ها به فارسی بودند با فونتی شبیه کتاب فارسی اول دبستان. نوشته های بالاتر بزرگتر بودند و هر چه پایینتر می آمد کوچکتر می شدند. نوشته های خیلی پایینی جز از فاصله چند ده سانتیمتری قابل خواندن نبودند.
با اشتیاقی فوق العاده و در حالی که قلبم با شدت بی سابقه ای میزد شروع به خواندن کردم: امیر. میدانیم که اکنون احساس ترس میکنی. خونسرد باش. دلیلی برای ترسیدنت وجود ندارد.
می دانیم که سوالات زیادی ذهنت را مشغول کرده است. پاسخ این سوالات و حتی سوالاتی که قبل از اتفاق اخیر در ذهنت وجود داشته پیش ماست.
ما ساکنان منظومه ای هستیم که صدها سال نوری با کره زمین فاصله دارد. کسانی هستیم که شما «بیگانه» می نامید ولی ما با شما بیگانه نیستیم. شما ساکنان زمین به نوعی فرزندان پدران ما هستید ولی نه دقیقا مثل ما. حدود یک میلیون سال پیش، پدران ما برای پیشبرد دانش به مقدار فراوان ماده ای احتیاج داشتند. این ماده که شما طلا می نامید در جایی نزدیکتر از کره زمین نیافتند. آن زمان حیات هوشمندی روی زمین وجود نداشت. استخراج طلا از معادن کار سختی بود به همین دلیل پدران ما تصمیم گرفتند برای بخشهایی از کار، از روباتهای بیولوژیک استفاده کنند. روباتهای بیولوژیکی به این صورت ساخته می شدند که از بین ساکنان آن سیاره، یک موجود غیرهوشمند دارای شرایط و توانایی بدنی مناسب برای کار مورد نیاز پیدا میکردند و بعد با دستکاری ژنتیکی و وارد نمودن ژنهایی از نوع ما در سلولهای اولیه آن موجود، موجود جدیدی پرورش می دادند که از نظر ظاهری بسیار شبیه به موجود اولیه، ولی با سطح محدودی قابلیت یادگیری و هوش بود. بعد از ساختن دو جنس مخالف از این روبات بیولوژیک، به آنها کاری که باید انجام میدادند آموزش میدادیم و اینکه این آموزشها را به فرزندان خود نیز انتقال دهند. بعد از کمتر از ۱۰۰ سال، از تولید مثل آنها صدها روبات بیولوژیک در اختیار پدران ما قرار میگرفت. این کار قبل از زمین در جاهای دیگری نیز انجام شده بود. هرچه کار مورد نیاز پیچیده تر بود سطح هوش و یادگیری بیشتری برای روبات بیولوژیک لازم بود و باید تعداد بیشتری از ژنهای ما در آن وارد می شد. اگر بیش از ۷۵٪ ویژگیهای روبات بیولوژیک از طرف ما بود، این خطر برای ما وجود داشت که آنها در آینده به سطح دانشی نزدیک ما برسند و دردسرساز شوند به همین دلیل بعد از اتمام کار آنها را نابود میکردیم. در غیر این صورت آنها را رها میکردیم تا به حیات خود ادامه دهند. شما انسانها، روبات بیولوژیکی بودید با نیمی از طرف ما و نیمی از طرف میمونها. تضادهایی که درون خود مشاهده کرده ای از همین ذات دوگانه شما ناشی می شود. گاهی مثل یک میمون بی هیچ هدفی جز سیر کردن شکم و جفتیابی و گاهی مثل ما خلق کننده و به دنبال شناخت ناشناخته ها و دستیابی به دست نیافتنی ها.
گاهی از خودت پرسیده ای چرا طلا همیشه این قدر برای شما ساکنان زمین ارزشمند بوده؟ جوابش خاصیت زنگ نزدن آن نیست. هدفی که پدران ما اولیه های شما را برای آن ساختند و آموزش دادند جواب را روشن می کند. هر چند این هدف پس از اینکه پدران ما با بارهای طلا زمین را ترک کردند و در طول صدها هزار سال به تدریج کمرنگ شده.
-- ادامه داردLabels: climax
|
Permalink ▫
|
|
|