Tehran 2060/2
Saturday, January 19, 2008 1:25 PM
|
همچنان نگاه ساحل رو روی صورتم احساس میکردم. یک لحظه برگشتم و نگاهش کردم. ظاهرش کاملا مد روز بود. موهای سرمه ای رنگ، پیراهن و شلوار صورتی سوراخ سوراخ هر سوراخ تقریبا به اندازه یک سکه . و یک کفش سرمه ای. از ترکیب رنگهای لباسهایش خوشم آمد ولی چه فایده.. اینها راهم خودش انتخاب نکرده بود و صرفا از مد پیروی کرده بود. آرایش نسبتا غلیظی داشت. نسبت بهش احساس ترحم کردم. آدمهای مثل او در یک لوپ وحشتناک قرار گرفته اند: جذاب نیستند. سعی میکنند جذاب شوند. هر چه بیشتر تلاش میکنند کمتر جذاب می شوند.
چیزی گفت. صدایش آرام بود و متوجه نشدم چه می گوید. اما نپرسیدم چی میگی. در عوض مثل اینکه اصلا صدایش را نشنیده ام رویم را برگرداندم و به خانم محسنی نگاه کردم. نه اینکه آدم بی رحمی باشم ولی احساس میکنم کوچکترین ارتباطی با ساحل می تواند مرا در مخمصه بیندازد. می دانم احمقانه به نظر می رسد ولی در هر حال این احساسی است که به او دارم.
خانم محسنی گفت درس تمام شده و هر کس سوالی دارد بپرسد. هیچ کس توجهی نکرد و همان چند نفری هم که به درس گوش می دادند به ته کلاس رفتند و به جمع تماشاچیان سکس داود و نازلی پیوستند. خانم محسنی زنی بود حدود ۴۰ ساله و نه چندان جذاب. معمولا کت و دامن می پوشید با رنگهای مرده. کاری به کسی نداشت و کسی هم کاری به او نداشت. کتابها و کاغذهایش را برداشت و از کلاس خارج شد. من هم بلند شدم و نگاهی به عقب انداختم. داوود و نازلی همچنان با تلاش نمایش خودشان را ادامه می دادند و از تشویقها و انتقادات سازنده بقیه بچه های کلاس بهره مند می شدند.
از کلاس بیرون رفتم. امروز قرار بود مادرم را بعد از چند ماه ببینم. مادرم تنها خویشاوند من است. البته به علاوه یک خواهر بزرگتر که فقط یکبار او را دیده ام. پدرم را نمی شناسم. مادرم همیشه می گوید: آن روز با ۲ مرد بودم. ناشناخته بودن پدر و مادر یا هر دو چیز عجیبی نیست بلکه خیلی هم رایج است و اصولا اهمیتی هم ندارد. ولی چیزی که برایم جالب است این است که هر دفعه مادرم را میبینم این موضوع را به شکلی کاملا تکراری تعریف میکند. وقتی روبروی هم نشستیم و سکوت بینمان برقرار شده، چند ثانیه ای به من زل می زند بعد می گوید: اون روز با ۲ تا مرد بودم. بعد کمی به فکر می رود و لبخند می زند و میگوید: تو شبیه هر دوشون هستی. تا جایی که من میدانم یک تخمک نمی تواند همزمان توسط ۲ اسپرم بارور شود. ولی هیچ وقت این را به مادرم نمیگویم او زن چندان بامعلوماتی نیست. در عوض سعی میکنم به زور لبخند بزنم.
همانطور که گفتم اینکه والدینت چه کسانی هستند هیچ اهمیبتی ندارد. چه پدر و مادرت مشخص باشند و چه نباشند بلافاصله بعد از تولد، از زایشگاه به شیرخوارگاه منتقل می شوی. اسم کوچکت بوسیله یک کامپیوتر به صورت تصادفی انتخاب می شود. هیچ دو فردی که در یک سال متولد شده اند اسم یکسان ندارند. اسم دومت سال تولدت است. من امیر ۲۰۳۷ هستم. دو سال در شیرخوارگاه تحت مراقبتهای مخصوص نوزادان هستی و بعد از ۲ سالگی تا ۵ سالگی در کودکستان بزرگ می شوی و آموزشهای مقدماتی را فرا میگیری. از ۵ سالگی تا ۱۲ سالگی به شبانه روزی عمومی منتقل می شوی. و مهارتهای زندگی در اجتماع، و علوم پایه ای را یاد میگیری. از ۱۲ سالگی تا ۱۸ سالگی وارد شبانه روزی تخصصی می شوی. در اینجا باید یک مهارت برای زندگی آینده ات بیاموزی. در ضمن از ۱۲ سالگی اجازه داری که روزهای آخر هفته از محیط خوابگاه خارج شوی و در محیط جامعه باشی.
بعد از ۱۸ سالگی باید ۲ سال «دوران جبرانی» را بگذرانی. در دوران جبرانی باید در شیرخوارگاه ها یا مهد کودکها از کودکان مراقبت کنی یا در شبانه روزیها همان چیزهایی را که فرا گرفته ای به نسل جدید بیاموزی. با گذراندن دوران جبرانی حقی که جامعه به خاطر پرورش تو تا این سن برگردنت داشته ادا میکنی و بعد از آن هیچ تعهدی به جامعه نداری و جامعه نیز هیچ تعهدی نسبت به تو نخواهد داشت.
بعد از پایان دوران جبرانی می توانی کار کنی یا با پیدا کردن حامی مالی در دانشگاهها تخصصت را افزایش دهی.
هزینه شیرخوارگاهها و شبانه روزیها از مالیات مردم تامین می شود. در واقع دولت فقط چند وظیفه دارد که مدیریت این مراکز تربیت فرزند مهمترین آنهاست. مالیات را همه مردم باید بپردازند چه آنها که سهمی از این کودکان دارند و چه آنها که مثل ساحل شاید هیچ وقت بچه دار نشوند!
این سیستم جدید آموزشی حدود ۳۰ سال است که در کشور اجرا می شود. دیگر بچه های دست و پاگیر، مزاحم خوشگذارنی و شهوترانی زنان و مردان نیستند و هم همه کودکان از آموزش و امکانات یکسان بهره مند می شوند. در ضمن پرداخت مالیات برای مراکز تربیت مثل یک مکانیسم خودکار از زادوولد بی رویه جلوگیری میکند چون هرچه کودکان بیشتری تحت مراقبت دولت باشند مردم باید مالیات بیشتری بپردازند و در نتیجه از خوش گذرانی های خود بکاهند. با این سیستم جدید همه برنده اند... (البته به جز بازنده هایی مثل ساحل)
به سمت میدان اصلی شهر راه افتادم. جایی که با مادرم قرار داشتم.
|
Permalink ▫
|
|
|